آی هان......سلطان قلب من

 

        دلبندم هنگامی که کنارمی در آغوشم

      وهنگامی که دور از منی در یادم

      مهمان میشونی و من چقدر عاشقانه میزبانی میکنم از مهمان کوچک قلبم

       با آمدن تو دنیای کوچک من تبدیل به جهانی بزرگ شد.....

       و چقدر زیباست گشت و گذار در جهانی که با آمدن تو به من هدیه داده شد.

 

  

گذری برشهریور95

شهریور..... شهریور که میشود دل من پر میکشد.هر روز را خط میزنم تا برسم به ساعت 3.30 درچهارشنبه امسال.صدای گریه ی تو در زمان تولدت زیباترین آهنگیست که در این سه سال زندگیم در گوشم طنین انداخته.دوست داشتم بارها  بارها این صدی زیبا رابشوم تا دوباره ناخود آگاه اشک از چشم هایم سرازیر شود.دلبندم شهریوری که گذشت زیباتر و فراموش نشدنی تر از 11ماه سال بود.چون در نظر من شهریور تا ابد زیباترین ماه است .ماهی که من درآن متولد میشوم.همراه باتولددلبندم. زاده ی شهریوری من همیشه اینقدر مهربان.همیشه اینقدر بادرک و فهم بمان.تا همه مثل الان و مثل همیشه ی من عاشقت بمانند.     تو این ماه مثل همیشه یه پسر شیرین زبون و پرحرف ودوست...
24 مهر 1395

گذری بر مرداد95

مردادی که گذشت سرشار از عشق سرشار از خوشحالی سرشار از خوشبختی سرشار از حس عمیق زندگی بود.عزیزکم امروز یکم شهریور سال 95 هست و بر اساس تصمیمی که گرفتم میخواد خاطرات شیرین اون ماهی که گذشت رو بنویسم. توی این ماه تو اندازه ی یک سال بزرگ شدی.تو باهوشتر و خلاقتر از همیشه هر روز با یک کلمه یا جمله یا شعر یا حرکت جدید من و بابایی رو سورپرایز میکنی.آیهان تو خیلی سیاستمدار بزرگی میشی این تو سرشت تو هست پسرم و من خوشحالم که تو این ویژگی بارز رو داری.مثلا همیشه برای انجام ندادن کاری بهانه ای میاری که در ذهن خلاق و کوچیکت فکر میکنی ما رو مجاب کردی و گولمون زدی. مثلا وقتی بابایی ازت بستنی میخواد بهش میگی نه سرده،یا وقتی نمیخوای چیزی رو برداری میگی ...
1 شهريور 1395

اولین های دلبندم

عزیزکم اولین باری که نشستی و این شادی رو به من و بابایی دادی تو 5ماهگیت بود . اولین دندونات رو تو 6ماهکی تو تعطیلات عید در آوردی اولین راه رفتنتم تو یازده ماهگی بود............ اولین کلمه هم که گفتی تو ده ماهگی بود که مثلا میخواستی بگی توپ مدام میگفتی پ پ پ با آب دهنت قاطی میشد و منو ذوق مرگ میرد.چقدر دوست داشتم این توپ گفتنت رو آیهان تو خیلی شیرینی........
9 تير 1395

روزپراحساس من(5تیر95)

سلام همه ی زندگیم.چقدر خوشحالم که قراره یه یادگاری از این روزای زندگیت برات میزارم.البته یه خورده ناراحتم که چرا زودتر شروع نکردم ولی اشکال نداره.تو اونقدر شیرینی که هر لحظه شروع به نوشتن کنم هرلحظه که بهت فکر کنم لبخند روی لبام میاد.وبرای هر لحظه از زندگیت چیزی برای نوشتن دارم.هیچوقت نمیتونستم فکرش رو بکنم که قراره کسی بیاد تو زندگیم  که از همه چیزش از ریخت و پاشش از جیغ و دادش از حرف زدنش از راه رفتنش از نشستنش و حتی از خوابیدنش لذت ببرم.امروز که شروع به نوشتن کردم تو 2سال و 10ماه و 5روزته.الان دیگه مردی شدی واسه خودت.حربعضی وقتا برام شعر میخونی.بعضی موقعهام از خودت شعر در میاری و من چقدر ذوق زده میشم.احساس میکنم باهوشترین و شیری...
5 تير 1395
1